مي نويسم امروز به ياد گذشته از خاطرات و براي يک دوست!
از دلتنگيها اشک ها و لبخندها در بودن ها و نبودن ها و قاصدکهايي که
به آنها دلبسته بوديم...!/ "اشکهايم مي بارند بر من و سياه سفيدي اين کاغذ..."
دوباره قلم را بر مي دارم تا چند خطي بنويسم اما از پس اشکهايم با لبخندي دلتنگ
نگاهم به روزهاي خط خورده ي تقويم خيره ميماند...
و اينبار سنگيني گذر زمان را بر شانه ي خاطرات هم با تلخي حس ميکنم...
مي نويسم من امروز/ از نگاهي که تو چشمام خاموش نميشه
از صدايي که تو گوشم مي پيچه/ از دل و دردش که زده به ريشه...
مينويسم من از دلتنگي بارون/ که با قطره هاش ميزنه آروم به شيشه
از کسايي که چشم بسته و بيرحم/ ميزنن به تن اين درخت پير تيشه...
مينويسم من تو اين روزهاي گرم تابستان/ از گرماي عشق که مثل آتيشه
از اميد آدمهاي تنها/ که کم کم داره نا اميد ميشه...
مينويسم من از غم و شادي دنيا/ که هيچکدوم نيستن براي هميشه
مينويسم من از خودم از خودت يه يادگاري/ براي روزهاي دلتنگ فراموشي که به پيشه
[ امتیاز :
] [ نتیجه : 3 ]