ادعایشان آدمیت...
کلامشان انسانیت...
رفتارشان صمیمیت...
حال، من دنبال یکی میگردم که...
نه آدم باشد...
نه انسان...
نه دوست و رفیق صمیمی...
تنها صاف باشد و صادق...
پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن...
هیچ نگوید...
فقط همان باشد که سایه اش میگوید....
صاف و یکرنگ....
*****************
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر
دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد